طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

حس مالکیت

  این روزهای ما سراسر شده مقابله با یک حس مالکیت وحشتناک. تا به حال اینطورش را ندیده بودم. پرکاربرد ترین کلماتی که میشنوم از طهورا این هاست: ( مال خودمه. مال طهوراست. بده به من ). خدایا مرا ببخش که گاهی مجبورم صدایم را بالا تر ببرم و مثلا بگویم : نه این مال تو نیست مال فلانی است. بعضی جاها کار بیخ پیدا میکند . مثلا پیشی میاید و آن شی مورد نظر را که طهورا قصد صاحب شدنش را دارد ، با خود میبرد. وای چقدر چشم های گرد شده طهورایم با این سناریو بامزه میشوند. فقط خدایا نمیدانم راه حلم درست است یا نه؟؟؟ ...
28 مرداد 1392

باز کردن دستگیره

  فکر میکنم 83 سانت قد کافی باشد برای اینکه طهورایم از دستگیره در آویزان شود و آن را به راحتی باز کند...   ____________________________________ پی نوشت: واکسن 18 ماهگی طهورا با تاخیر زده شد. چند روزی درگیر درد و تب و بی حالی بودیم. خیلی سخت بود که طهورا در مقابل چشمانم لنگ بزند و ناله کند...
20 مرداد 1392

بدرود ای ماه خوبی ها

- اى خداوند، اینک با او وداع می‏کنیم، همانند وداع با عزیزى که فراقش بر ما گران است و رفتنش ما را غمگین و گرفتار وحشت تنهایى کند... - بدرود اى گرامی ترین اوقاتى که ما را مصاحب و یار بودى، اى بهترین ماه در همه روزها و ساعتها.  بدرود اى ماه دست یافتن به آرزوها، اى ماه سرشار از اعمال شایسته بندگان خداوند. -بدرود اى یار و قرینى که چون باشى، قدرت بس جلیل است و چون رخت بر بندى، فراقت رنج افزا شود. اى مایه امید ما که دوریت براى ما بس دردناک است.  -بدرود اى همدم ما که چون بیایى، شادمانى و آرامش بر دل ما آرى و چون بروى، رفتنت وحشت خیز است و تألم افزاى.  بدرود اى همسایه‏اى که تا با ما بودى، دلهاى ما را رقت ...
16 مرداد 1392

ترس

 فقط خدا میداند این روزها چقدر فکرم درگیر است!  گاهی احساس ترس میکنم.  قبل از به دنیا آمدن طهورا فکر میکردم با 4 تا کتاب و 6 تا سی دی که گوش دادم و یک تجربه نصفه و نیمه میتوانم بهترین تربیت را نثار کودکم کنم.  ولی حالا اوضاع کاملا فرق دارد....  گاهی احساس میکنم در مقابل یک بچه 1 سال و نیمه کم آورده ام. دانسته هایم هیچ کمکی به من نمیکنند. احساس میکنم مغزم خالی شده و نمیتوانم بهترین راه حل ها را در مواجه با مسایل پیدا کنم. اینجاست که ترسی مبهم سر تا سر وجودم را فرا میگرد. دستانم میلرزد. قلبم تند تند میزند. گاهی واقعا مستاصل میشوم. میگویند دعای مادر گیراست. مینشینم سر سجاده و اعتراف میکنم کم آوردم. میگ...
12 مرداد 1392

تولد عشقم

  فونت زيبا ساز سلام جمعه تولد فاطمه جونمه... امسال دومین باریه که این سعادت رو دارم که تولدت رو تبریک بگم . عزیزم منت بر سر تقویم گذاشتی و تابستون رو خجالت زده کردی و مرداد روسر افراز و عدد 11 را برای من خوش یمن کردی٬ عزیز دلم تولدت مبارک …  امروز، روز تولدت رو اول به تو و مامان جونت ( زندایی) تبریک میگم و دوم به فرشته ها تسلیت میگم! چون امروز سالروز جداییت رو با اشک سر میکنن و در آخر به تقدیرمون آفرین میگم که ما رو با تو پیوند زد … کاش الان پیشم بودی و من حسابی میبوسیدمت. اما چه میشه کرد که تو کیلومتر ها با ما فاصله داری گلم. و گاهی به همین دلیل دلم میگیره. ولی عیبی نداره من از همین ...
10 مرداد 1392
1